آرام جان - مهدي توکلی تبریزي
سال شصت و دو بود که رفقا گفتند: "باید بروي". و او هم چمدانش را بست براي رفتن. پدر می گفت: "بمان" اما او خیلی وقت بود که آماده رفتن بود....
آرام جان - مهدي توکلی تبریزي
کــو چــه بــن بـــست عـــشق - بخش بیست و پنجم - روح انگیز خدیور (ایراندخت)
پوراندخت نامه - بخش بیست و نهم - زنده یاد استاد ابراهیم پورداوود
خود شیفتگی - بخش سوم - دکتر حسین جعفریان
جشن نوروز و زادروز اشو زرتشت فرخنده باد - مجید فکري (سردبیر)