.. ملیحه به محض ورود به اطاق مشاورش، قبل از هر چیزي به ساعتش نگاه میکند تا مطمئن بشود که مشاور براي او اهمیت قایل است و جلسه را سر ساعت شروع میکند یا نه. او ضمن گفتگو چند بار به ساعت دیواري نگاه میکند و پیوسته ناآرام است. او دایم مراقب مشاورش هست تا اطمینان حاصل کند که آیا او حرف هاي او را میشنود؟ آیا مشاور علاقه اي به سرگذشت او نشان میدهد؟ آنچه در اینجا به اختصار بیان شد، نمودار و معرف احساس انسانی است که در کودکی از مهر و عاطفه مادري محروم بوده است و این باور در او ایجاد شده است که او دوست داشتنی نیست. هیچکس براي او اهمیتی قائل نمی شود. او همه جا سربار است و نهایتا همانگونه که مادرش او را ترك کرده، دیگران هم او را ترك خواهند کرد و تنها خواهند گذاشت. این خودناباوري در او ایجاد ناامنی میکند. او دایم می خواهد که دیگران او را تایید و تحسین کنند و نشان بدهند که او را دوست می دارند و تنها نخواهند گذاشت. ترس دختر بچه محروم سالهاي کودکی همیشه همراه اوست و با کوچکترین موردي در او بیدار می شود. ملیحه، خواست هاي معقول نوجوانی فرزندانش را به بی علاقگی نسبت به خودش تعبیر میکند. وقتی همسرش متوجه فرم آرایش موهاي او نمیشود، از آن به بی مهري تعبیر میکند و خیلی عصبانی میشود، بطوریکه در رویایش، کار حتی به جدایی هم میکشد. او همه توان خودش را بکار میگیرد تا به خیال خودش، خواهرش از او راضی بشود. این صحنه در جلسات گفتگو هم دایم تکرار می شود.آنچه ملیحه را در بند گرفته است، ترس از تنها ماندن ( ) می باشد. به عبارت دیگر ترس از تنهایی، حکایت از میل و آرزوي شدید به داشتن روابط مهر آمیز خانوادگی و اجتماعی میباشد. پیداست که ترس از تنها ماندن، به خودناباوري و عدم توانایی در دلبستگی هاي عاطفی می انجامد. گاهی بعکس بسیاري از افراد خودشیفته به خاطر ترس از تنها ماندن و این باور که کسی مرا دوست نمی دارد و دیر یا زود مرا رها کرده و دنبال کار خودشان میروند، حاضر نیستند که دَرِ دلشان را به روي مردي باز کنند و همین امر باعث میشود که احساس خودکم بینی و خودناباوري در آنها ریشه دوانده و پا بر جا بشود. عدم برخورداري از عواطف مادري در دوران کودکی، بسیاري از اوقات در مردان به اعتیاد (به قمار و یا الکل و یا مواد مخدر) و در زنان به اختلالات تغذیهاي منجر میشود. در حقیقت الکل، تریاك و یا مواد غذایی نقش جانشین کمبودهاي عاطفی گذشته، علیالخصوص مهر و محبت مادر را بر عهده میگیرند. دخترانی که در کودکی و یا نوجوانی غمخوار مادر می شوند و بعبارتی دیگر، نقش سنگ صبور مادر را بازي میکنند، بار طاقت فرسایی را به دوش میکشند. وقتی مادري که از زندگی با همسرش ناراضی است و یا شوهرش به او ستم و بی توجهی میکند، براي گریز از تنهایی و زندگی خالی از شوق و دلخوشی اش به دختر خود پناه میبرد و او را محرم و تسلی بخش خود میسازد. این امر آن دختر نوجوان را از عالم کودکانه و نشاط و سرزندگی نوجوانی باز می دارد و او که دایم به فکر نجات و تسلاي مادر غمگین خود می باشد، ضمن بدبین شدن و مجرم دانستن پدر خود، به طرفداري از مادر بر می خیزد و این امر سبب ناآرامی و اضطراب او شده و همه هم و غم و فکر او مصروف دلخوش کردن مادر میشود. این امر باعث پریشان فکري و محروم ماندن از کشف هویت زنانه و تغییرات هورمونی و احساسات جنسی خویش میشود. از آن بدتر زمانی است که مادر براي گریز از همخوابگی با شوهر خود، از دختر جوانش بعنوان ناجی و یا سپر بلا استفاده می کنند. یعنی با وابسته کردن او به خودش، به او اجازه میدهد که شبها در کنار او بخوابد. در واقع با این کار امکان شناخت و کشف هویت جنسی از دختر نوجوان سلب می شود. در اینجا لازم است که به یکی از عوامل فاجعهآمیز و بسیار مخرب در پیدایش خودشیفتگی در زنان اشاره بشود و آن تجاوز و آزارهاي جنسی در کودکی و نوجوانی می باشد. گرچه بکار بردن کلماتی مثل تجاوز و آزارهاي جنسی براي نشان دادن عمق فاجعه نارسا است، شاید اصطلاح روح کشی یا ( ) تا اندازه اي بهتر بتواند عمق این فاجعه را نشان بدهد. آثار سوء تجاوز جنسی از همان ابتدا به صورت ترس، بی خوابی و ناآرامی در کودك و نوجوان پدیدار میشود و در سنین بزرگسالی به اختلالات جنسی یعنی ترس و عدم میل جنسی ظاهر می شود و بسیاري اوقات به اختلافات شدید خانوادگی و جدایی منجر میشود. باید دانست که برخلاف تصور عام، عاملین این تجاوز، اکثرا افراد غریبه و یا مجرمین و تبهکاران رها شده از زندان نیستند، بلکه متجاوزین غالبا افرادي هستند که کودك و خانواده او به آنها اعتماد دارند. تحقیقات نشان داده است که عاملین این ظلم و تجاوز به حریم کودك قبل از هر کس افراد درجه یک خانواده مثل ، پدر و یا برادر، دایی و عمو و بسیاري اوقات ناپدري کودك میباشند که از اعتماد و نیاز مهر و محبت کودك، سوءاستفاده می کنند. گاهی هم باغبان و خدمتگزار خانه و یا همسایه به ظاهر سر براه و مهربان میباشند، که اعتماد کودك را از این طریق نابود میکنند. این کودکان در بزرگسالی قادر نخواهند بود، از رابطه جنسی خود لذت ببرند، بلکه همواره آن را عملی نادرست و آلوده می پندارند و عمل جنسی را یا بمنظور داشتن فرزند و یا وظیفه قانونی خود میدانند. مادران مهربان و آگاه، همواره به وظیفه خطیر خود آشنا هستند و همیشه مراقب فرزندان خود می باشند و بخوبی بین مراقبت و بدبینی فرق میگذارند. زیرا همانطور که بی توجهی و عدم مراقبت سبب زیان هاي جبران ناپذیر در سلامت روح و پیدایش شخصیت سالم در کودك میشوند، بدبینی و ترس هاي بی مورد نیز باعث ترس و نداشتن روابط سالم اجتماعی در کودك و نوجوان میشوند. گاهی این ترس و بدبینی ممکن است که از تجربیات تلخ خود مادر سرچشمه گرفته باشد و به هر حال میتواند تاثیر بسیار مخربی بر رشد و تکامل سالم پرورش اجتماعی کودکان داشته باشد. برخی از محققین، عدم تمایل برخی زنها به مادر و صاحب فرزند شدن را در تجربیات تلخ تجاوز جنسی آنها در زمان کودکی میدانند. زنانیکه در کودکی قربانی ستم و تجاوز جنسی شده اند، بسیاري اوقات از ترس تکرار تجاوز به فرزندانشان از مادر شدن و فرزند داشتن واهمه شدیدي دارند و یا بدبینی وسواس گونه آنها به ترس و افسردگی و عدم استقلال درکودکان شان منجر میشود. براي شناختن راه هاي درمان شخصیت خودشیفته لازم است تا خصوصیات اصلی شخصیت خود شیفته را دوباره مرور کنیم. همانطور که پیش از این هم ذکر شد، خود بزرگ بینی و خودکوچک بینی (خود کم بینی)، دو روي یک سکه میباشند و هر دو ریشه در مهرطلبی و جلب توجه دیگران دارند. فردي که نمی خواهد به دیگران (نه) بگوید، از این میترسد که با نه گفتن از چشم دیگران بیافتد و او را دیگر دوست نداشته باشند. همینطور شخصی که دوست دارد دیگران او را همواره تایید کنند و به او (نه) نگویند، یعنی تحمل شنیدن (نه) ، ولو درباره موضوع ساده و بی اهمیتی هم که باشد، را ندارد. او نیز طالب تایید و مهرورزي دیگران میباشد و در صورت نه شنیدن و یا انتقاد کوچک، از کوره در میرود و چه بسا که رابطه اش را با دیگران قطع میکند. فردي که طالب قدرت میباشد، از این میترسد که دیگران او را به حساب نیاوردند و به زبان ساده تر او را دوست نداشته باشند. همینطور فردي که خود را حقیر می بیند، او نیز در آرزو و خواست بزرگ بودن و دوست داشتنی بودن میباشد. افراد خود شیفته دسته اول، پرخاشگر، عصبی و پرتوقع هستند و افراد دسته دوم، ترسو و گوشه گیر و دچار افسردگی میباشند و این همان احساس از خود بیگانه بودن و سردرگمی است که گریبانگیر افراد خودشیفته میشود و توان آنها را در مقابله با این دو نیروي متضاد از بین میبرد و آنها را دچار خستگی و کوفتگی جسمی می نماید. افراد خودشیفته با خصوصیت پرخاشگري، به منظور نشان دادن قدرت، سعی میکنند خود را از دیگران بی نیاز نشان بدهند و با این کار استقلال و قدرت خود را به دیگران نشان بدهند. بسیاري از زنان خودشیفته رفتاري حاکی از اعتماد به نفس، بی نیازي از مرد و تسلط به احساسات، از خود نشان میدهند و حال آنکه در اکثر موارد، این حالات نقاب و سرپوشی است که باید آنها را از سردي و خشونت دوباره حفظ بکند.کاردانی وتسلط آنها به احساساتشان در واقع دیوار حفاظتی و نقابی است که مانع از نزدیک شدن دیگران به آنها میشود. آنها ( ) می باشند، تا کسی پی به عوالم درونی، ترس و تنهایی آنها نبرد. آنچه که در نظر دیگران متانت و وقار جلوه میکند، در واقع سردي و عدم توانایی بروز همدلی و مهربانی و گرمی میباشد. یعنی آنها با بروز ندادن احساسات و نقاط ضعف خود، از خطر ضربه خوردن احتمالی جلوگیري میکنند. این افراد خودشیفته زمانی خود را مقبول و دوست داشتنی میدانند که یک سر و گردن از دیگران بهتر باشند و همه، آنها را به خاطر اندام زیبا، لباسهایی شیک، همسر و فرزندان موفق و سایر عوامل برتري خیالی، دوست بدارند. بعکس، دسته دیگري از افراد خودشیفته که با خودکم بینی و ترس از اینکه به حساب نیایند رو برو هستند. دایم در این اندیشه اند که کاري کنند تا در جمع مورد توجه و محبت دیگران قرار بگیرند. مثلا: خیلی از آنها آیه پران هستند و از کتابهاي آسمانی براي جلب توجه کردن مثال می آورند و یا لطیفه و داستان جذابی ارائه میکنند تا مورد تحسین دیگران قرار بگیرند. اگر به مهمانی دعوت شده اند، بدون درخواست صاحب خانه، درکمک به او پیش قدم میشوند. خلاصه اینکه همواره به این فکر هستند،کاري انجام بدهند تا مورد توجه و مهر دیگران قرار بگیرند. چون باورشان بر این است که آنها همتا و همپاي دیگران نیستند و براي رسیدن به آنها باید خیلی بکوشند. یعنی کاري انجام بدهند و از خودشان مایه بگدارند، تا استحقاق محبت دیگران را داشته باشند. پر توقعی و انتظارات نابجا و بیش از حد از دیگران روش غالبا بی نتیجه دیگري است که افراد خودشیفته در بدست آوردن محبت و توجه دیگران بکار میبرند. بدین معنا که،کسانیکه در کودکی دچار محرومیت هاي عاطفی بوده اند و یا متحمل صدمات روحی و جسمی شده اند، براي جبران آن دیگران را مسئول میدانند و از آنها انتظار و توقع بیش از اندازه دارند تا به یک باره همه ي کمبودهاي عاطفی و نیاز هاي دیگر آنها را جبران و برآورده کنند. بی آنکه آنها براي خودشان هم سهمی و وظیفه اي بشناسند. این امر خاصه در مورد برخی مهاجران که به نحوي در گذشته دچار صدمات روحی و یا جسمی شده اند، خواه از طریق حکومت هاي خود کامه دیارشان و خواه محرومیت هاي عاطفی در ارتباط با خانواده و علی الخصوص مادر خود، بخوبی مشاهده میشود. گاهی کمبود هاي عاطفی و احساس حقارت و اینکه کسی براي آنها ارزشی قائل نیست و آنها را دوست نمی دارد، سبب میشود که این افراد، خود را در زادگاه خود هم غریبه احساس کنند، آنها در زندگی خود هیچ تسلا و دلخوشی اي نمی بینند و همیشه احساس تنهایی می کنند. این افراد هم خیلی زود رنج و احساساتی میباشند و هرگاه به نقاب پر توقعی و انتظارات بی جاي خود شناخت پیدا کنند. از آنجا که این شناخت در آنها ایجاد احساس گناه و شرم میکند، زود از کوره در میروند و یا سعی میکنند با دلیل و برهان و جور دیگر وانمود کردن پرتوقعی خود آن را انکار کنند. متاسفانه انکار و سرپوش نهادن روي احساس تنهایی و محتاج محبت دیگران بودن، باعث عمیق تر شدن احساس خودکم بینی و نیاز به دیگران میشود. آنچه براي زنهاي خودشیفته به صورت معضلی آشکار میشود، انتخاب بین بد و بدتر میباشد. بدین معنا که،آنها از یک سو از دلدادگی و ارتباط با مرد و اعتماد کردن به او واهمه و ترس دارند و از جدایی و صدمه دیدن و سوءاستفاده شدن از طرف او میترسند و از سوي دیگر در صورت دل نبستن از تنها ماندن و محروم بودن از زندگی واقعی هراس دارند. بسیاري اوقات زنهاي خودشیفته براي رهایی از این دودلی و ترس بخصوص ترس از تنهایی ( ) به همسر خود به اصطلاح میچسبند و به خاطر اینکه او آنها را ترك نکند، حاضر به هرگونه فداکاري شده و از بسیاري خواسته هاي خود چشم می پوشند. زنهاي خودشیفته غالبا به دنبال مردهایی هستند که نیاز عاطفی شدید داشته و به عمد و یا غیر عمد از قبول مسولیت زندگی خود شانه خالی میکنند. این بهره کشی دو جانبه ممکن است سالها با ظاهر (جفت سعادتمند) خودش را نشان بدهد. هر دو طرف در این معامله به هدف خود برسند. مردي که خود را بی دست و پا و محروم نشان میدهد، ترحم و اعمال قدرت همسرش را به محبت (جبران کمبود مهر مادري) تعبیر کند و همسر او از اینکه میتواند به انسانی ضعیف و وابسته کمک کند، احساس قدرت و ارزشمند بودن بنماید. لازم به یاد آوري است که والدینی که به خاطر تجربیات تلخ و یا محرو میت هاي دوران کودکی خود سعی میکنند تا فرزندانشان را از هر گونه کمبود و مشکل احتمالی بر حذر دارند و همه کارهاي آنها را برایشان انجام دهند، مانع از آن میشوندکه آنها از اشتباهات معمول زندگی درس بگیرند و استقلال و اعتماد به نفس خود را قوي تر کنند و نتیجه اینکه با این کار در آنها نوعی خودشیفتگی ایجاد میکنند. یعنی آنها از اوان کودکی یاد میگیرند که رویه ي مادرشان را در مورد دیگران بکار بگیرند. یعنی براي دیگران احساس مسولیت کنند. این افراد در بزرگسالی موعظه گر هستند و دیگران را متوجه اشتباهات خودشان میکنند. یعنی به آنها نشان میدهند که (من از شما بهتر میدانم. بهتر میتوانم) و در نتیجه در دیگران احساس گناه و در خود احساس قدرت و برتري پدید می آورند.که سرانجام آن احساس ناتوانی و خشم دیگران نسبت به آنها میباشدکه به تنهایی آنها منتهی میشود. شاید تکرار و تایید این نکته که کمک ها و فعالیت هاي اجتماعی و نوعدوستی ار صفات بسیار پسندیده و قابل ستایش است. ولی از این نکته نباید غافل بود که در برخی از افراد خود شیفته و یا وابسته، این امر یعنی کمک کردن به دیگران در خدمت ارضاي قدرت طلبی و وابسته نمودن دیگران به خود در میاید و حکایت از نوعی فرافکنی میکند. بدین معنا که فرد خود شیفته با برآوردن نیاز هاي دیگران درخود قدرت و احساس بی نیازي میکند و یا بعبارتی دیگر ناتوانی و محتاج بودن خود را به دیگران انتقال می دهد و در آنها می بیند.
درمان خود شیفتگی درمان خود شیفتگی مثل بقیه تعارضات روحی در درجه اول مستلزم شناخت عمیق و همه جانبه آن می باشد و از آنجا که خود شیفتگی نتیجه سالها کج اندیشی و تلقین باورهاي نادرست توسط جامعه و خانواده می باشد، باید در درمان آن بسیار صبور بود. در آنصورت است که میتوان دیوارهاي حاشا را یکی پس از دیگري خراب کرد و نقاب هاي خود بزرگ بینی و خودکوچک بینی را از صورت برداشت. باید دانست که در این راه، ترس، احساس شرم، احساس گناه و غرور بزرگترین موانع بر سر راه شناخت و برطرف کردن خود شیفتگی میباشند. همانطور که بزرگی میفرماید: بزرگترین دشمن ما بیرون از ما نیست، بلکه در درون ما خانه دارد و آن غرور ما است. غرور از آنجا که در ما ایجاد شرم و احساس ناتوانی پدید می آورد، مانع از شناخت این اصل میشود که خودکم بینی و خود بزرگ بینی هردو واقعی نیستند و وجود ندارند، بلکه مثل همه عقاید و نظرها، محصول نوع فکر کردن ما بوده و عمدتا نتیجه قیاس و پیش داوري ما می باشند و این قیاس و پیش داوري ها خود محصول تجربیات آزار دهنده کودکی و نتیجه مستقیم، بد رفتاري، بی مهري و خشونتی است که ما از خانواده و والدین خود در سالهاي اولیه کودکی تجربه کرده و براي دفع آن ستم ها، آنها را به قهقراي ذهن و ضمیر خود واپس زده ایم و احساس و بدنبال آن واکنش و رفتار ما در مقابل دیگران نتیجه گره خوردن ذهن ما به تجربیات تلخ کودکی و همواره ناخودآگاه می باشد و ارتباطی با واقعیت کنونی ندارند. مثلا: وقتی انسان بالغی با نگاه سرد و یا حاکی از بی اعتنایی فردي روبرو میشود، این کودك ستم دیده درون اوست که دچار ترس و یا خشم میشود. چون انسان بالغ و مستقل و آزاد کنونی دلیلی براي ترس و یا خشم در برابر نگاه دیگران نمی بیند و بی اعتنایی و یا بی مهري دیگران، عملا در زندگی او نقشی نخواهند داشت، مگر اینکه ناخودآگاه یادآور بی مهري و یا تحقیر هاي دوران کودکی او بشوند. یکی از راه هاي موثر در بر طرف کردن این گره هاي کور، شناخت و ایجاد ارتباط عمیق با دردهاي نهفته و خشم ناشی از آنها میباشد. یعنی نه تنها به زبان آوردن آن ها بلکه با تمام وجود حس کردن دوباره آنها به رهایی و شفاي آلام درونی منجر میشود. در آن صورت است که فرد خودشیفته راحتتر میتوانداز گذشته خود جدا بشود و بهتر میتواند با غرور بی حاصل و باز دارنده خود مبارزه کند و در صورت شناخت عمیق است که انسان میتواند، دست از نقش هاي بی ثمر و مخربی که بازي میکند بر دارد و نقاب انسان سرآمد و همه فن حریف را به کناري بی افکند و دست از غرور و اعتماد به نفس کاذب خود بردارد. انسان خود شیفته باید مراقب احوال خود باشد و خودشناسی و معرفت یافتن به احوالات درونی خود را با کمال گرایی و از دیگران بهتر و بالاتر شدن یکی نداند. او باید تدریجا ارتباطات اجتماعی خود را گسترش بدهد و به دیگران اعتماد کند. البته این امر در درجه اول مستلزم بناي جدید رفاقت و مهربانی با خویشتن میباشد. افراد خودشیفته یاد میگیرند که با حضورشان در جمعها، هوشیاري و دل آگاهی را جانشین کنترل کردن خود و دیگران بکنند. باید دانست که ما تنها از طریق ارتباطات اجتماعی یاد میگیریم که همه گفته ها و شنیده ها را به خودمان نگیریم و آنها را جدي ندانیم و با مشکلات با سعه صدر و یا ( ) بر خورد کنیم. با سعدي بزرگ همراه و همدل بشویم وقتی می فرماید : تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت فرموده سعدي مصداق حال انسان امروزي است. وقتی زیبایی را در لباس نو، زیبایی هاي ظاهري، و داشتن زیور آلات میداند. و انسانی که به دنبال شناخت معایب خویش و برطرف کردن آنها و کسب همدلی و مهر بانی با دیگران میباشد جان آدمیت را تعبیري از سعه صدر، همراهی و همدلی و ارزشهاي معنوي میداند. او میداند که آسودگی خیال و آرامش درونی در کسب توانایی عشق ورزي و مهربانی و به فرموده سعدي به چشم ارادت نگریستن در دیگران میباشد، نه راه کار هاي جمع مال و تفوق بر دیگران. کسی بدیده انکار اگر نگاه کند نشان صورت یوسف دهد به نا خوبی وگر به چشم اردت نگه کنی در دیو فرشته ایت نماید بچشم کروبی این فرموده سعدي عملا بدین صورت است که، فرد خودشیفته شهامت از خود نشان بدهد و در ارتباط و اعتماد با دیگران راه تازه اي را طی کند. یعنی از مغرور بودن خود بگذرد. شاید تسلیم شدن در مقابل خواسته هاي خود محور، مثل کمال گرایی و همواره موفق بودن، همه چیز را در کنترل و انقیاد خود داشتن و بد بینی نوعی مقابله سازنده با غرور و نا آگاهی باشد.
Comments