top of page

خود شیفتگی - (بخش چهارم) - دکتر حسین جعفریان

همانطور که قبلا هم اشاره شد، دلیل اصلی و عمده خودشیفتگی را باید در نوع روابط خانوادگی، بخصوص رابطه مادر و کودك در سالهاي اولیه زندگی جستجو کرد و از همین جا اهمیت ضرب المثل عربی بالا آشکار میشود. بدین معنا که هرگاه کودك از نعمت داشتن مادري مهربان و آگاه برخوردار باشد، در تمام طول زندگی قرین شادمانی و توفیق و سلامت روحی خواهد بود. یعنی زندگی براي او مثل بهشت است و بعکس هرگاه کودك، به هر دلیلی از موهبت داشتن مادري مهربان، آرام و صبور ، محروم باشد، در بزرگسالی، روي آرامش را بخود نمی بیند و چه بسا که دچار تعارضات شدید روحی، مثل ترس و یا افسردگی گشته و زندگی او جهنمی خواهد شد. مثلا وقتی مادري از کودك خود بیش از حد مواظبت و او را دایم کنترل کند، استقلال و اعتماد به نفس او را میگیرد و از او انسانی ترسو و بی دست و پا میسازد.که بعدها، در اجراي امور عادي زندگیش هم محتاج دیگران خواهد بود و مثلا انجام کارهایش را به همسرش احاله میدهد و دایم از او کسب تکلیف میکند. این عدم توازن در زندگی زناشویی، بزودي سبب منازعه و اختلافات شدید خانوادگی خواهد شد. از طرف دیگر بی توجهی، خشونت و بی مهري مادر نیز سبب بهم ریختن تعادل روحی، افسردگی و ترس شدید در کودك و یا نوجوان میگردد. بررسی هاي روانشناسان نشان میدهد که، فرزندان مادران خشن ،افسرده و یا خودشیفته، غالبا دچار اعتیاد، خشونت هاي اجتماعی و شکست در زندگی شغلی و خانوادگی میگردند. باید دانست که، حالات روحی مادر از همان بدو تولد روي روحیه کودك اثر میگذارند. براي مثال: فرزندان مادرانی که دچار ترس و وسواس میباشند، بزودي علایم ناآرامی و ترس در آنها پیدا میشود. این کودکان از بازي و معاشرت با کودکان دیگر سر باز می زنند و غالبا گوشه گیر و تنها میشوند. بسیاري اوقات صدمات روحی که از طرف مادر متوجه فرزندان میشود، آشکارا نیست. بلکه پنهانی و یا در لفافه میباشد. براي مثال مادري را در نظر بگیرید که بعد از جدایی از همسرش، خشمگین و دچار افسردگی شده است. او به فرزندانشان میگوید : اگر به خاطر شما نبود من خودم را میکشتم و از دست این زندگی خلاص می شدم. این گفته او حاوي چند پیام است که هر کدام از این پیامها مانند پتکی بر سر فرزندان او فرو می آیند و آنها را دچار خشم و عصبانیت میکنند و نهایتا به افسردگی و از دست دادن اعتماد بنفس آنها منجر میگردد. این حرف مادر که (اگر شما نبودید من خودم را میکشتم) ممکن است حاوي پیامهایی زیر باشد : حتی شما هم ارزش آن را ندارید که من بخواهم بخاطر تان زنده باشم. (القاء احساس بی ارزشی و ایجاد خودکم بینی) شما مانع آرامش من هستید. شما باعث شر و آزار من هستید و من به خاطر شما عذاب می کشم (القاء احساس گناه) حالا که من به خاطر شما متحمل این همه رنج میشوم، شما باید مرا دوست بدارید. آنی مرا تنها نگذارید و از پیش من نروید. (منت گذاشتن و پر توقعی) براي اینکه من دست به خودکشی نزنم باید دایم نشان بدهید که چقدر مرا دوست میدارید. حتی بیشتر از پدر و مادر خودم (به تنگ آمدن فرزندان) پدر شما باعث رنج و غصه من شده. من مادر خوبی هستم. او پدر بدي هست.( و نفاق افتادن بین فرزندان با پدرشان) ایجاد ترس و وحشت از دست دادن مادر در بین بچه ها یا در موردي دیگر وقتی مادري که از ترس تنهایی از فرزندان خود بیش از اندازه مراقبت و مهربانی میکند، استقلال و اعتماد بنفس آنها را از میان میبرد. برخی از مادران خودشیفته و افسرده، براي رهایی از تنهایی، رشد و تکامل روحی فرزندان خود را به گروگان میگیرند. مثلا دختر آنها باید تا سنین 13یا 12 سالگی شب ها کنارشان بخوابد. یا مادري که پسر ده دوازده ساله خود را به حمام میبرد.

این ها برخی از مواردي است که استقلال و تکامل طبیعی کودکان و نوجوانان را از بین میبرد. همانطور که پیش از این هم ذکر شد، بسیاري اوقات، بچه ها نقش سنگ صبور مادر را بر عهده میگیرند و باید به درد دل و بدتر از همه به شکایات او از پدرشان گوش بدهند. این نقش که خیلی بیش از توان یک کودك میباشد، در او ایجاد ناآرامی و ترس میکند. بچه ها بخاطر نزدیک بودن هر چه بیشتر به مادر و برخورداري از مهر و نوازش او، این نقش را با جان و دل قبول میکنند. ولی متوجه اثر مخرب و توانفرساي این نوع رابطه نمی شوند و به خاطر وابستگی شدید به مادر قادر نیستند که خود را از این وابستگی رهایی بدهند. یکی از اثرات بسیار آزار دهنده این نوع رابطه، عدم توانایی دلبستگی و داشتن رابطه برابر این کودکان با دیگران و بخصوص در زندگی زناشویی آنها در بزرگسالی میباشد. به عبارت دیگر آنها هنوز از وابستگی به مادر، رها نشده اند و توانایی دلبستگی به جنس مخالف در آنها مکتوم مانده است. افراد خودشیفته براي جبران این کمبود ها، متوسل به راهکار هایی میشوند که غالبا خلاف میل درونی آنهاست و از آنها بعنوان شیوه و روشی براي رهایی و نجات از تعارضات روحی و یا کنار آمدن و برطرف کردن مشکلات اجتماعی استفاده میکنند. براي مثال فردي که در دوران کودکی از مهر و محبت مادر محروم بوده است، براي به دست آوردن محبت و توجه دیگران متوسل به راه ها و شیوه هایی میشود که گر چه به ظاهر مفید و موثر به نظر میرسند، ولی از آنجا که بر خلاف میل باطنی او هستند، سبب ترس و تضعیف اعتماد به نفس در او میگردند. به کار گرفتن این روشها سرانجام منتهی به از خودبیگانگی و تشکیل ( ) در فرد میگردد و به نوعی من دروغین مبدل میشوند و در اندك زمانی به تشدید، ترس و افسردگی و احساس خودکم بینی منجر میشود. آنچه در پایین به اختصار می آید نمودار نوعی از خودبیگانگی می باشد که انسان را از خویشتن خویش یا اصالت خود دور میکند. دروغگویی، غیبت کردن، فخر فروشی، سعی در رسیدن به شغل مهم و چشمگیر و جمع کردن دارایی بیش از حد و بسیاري شگرد هاي دیگر، مثل آدم مقدس نما با پیشانی از عبادت پینه بسته، انسان متواضع و پیش سلام، آدم پر قدرت و با نفوذ، آدم خدمتگزار که ظاهرا به خاطر کمک به دیگران و صرفا محض الله، ولی باطنا به خاطر جلب احترام و ستایش دیگران عمل میکند، ممکن است بخشی از ( ) و یا من دروغین باشد. علت (من دروغین ) به هر صورت که خودش را نشان بدهد، بازده اي است از آنچه که خانواده به او دیکته کرده و یا به عبارت دیگر ، نتیجه ي القائات جامعه اي که او در آن پرورش یافته است می باشد . دو رویی (چندین رویی) و ریاکاري که در جوامع مختلف، با مذمت از آن یاد می شود، تعبیر دیگري است، از منِ دروغین. شاید دلیل علاقه شدید ما به حافظ از همین امر نشأت گرفته باشد که او نقش هاي دروغین و ریاکارانه در جامعه را با زبان شیوایی به ما یاد آور می شود : و اعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشگلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند.و یا آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم چاك خواهم زدن این دلق ریایی چکنم؟ روح را صحبت نا جنس عذابی است الیم نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ طریق رندي و عشق اختیار خواهم کرد با این تفاوت که بسیاري از نقش هایی که ما در زندگی اجرا میکنیم، به عبارتی ماسک هایی که بر چهره میزنیم، عمدتا ناخود آگاه و نتیجه فرا گرفته هاي غلط در دوران کودکی می باشند. در حالیکه ماسک ریا کارانه برخی قدرتمندان، از سر عمد و در کمال آگاهی و به منظور تسلط و بهره گیري از دیگران میباشد. براي مثال نوجوانی که تمامی کتاب مقدس و یا دیوان شاعري را از بر میکند، تا توجه و مهر پدرش را که به احتمال زیاد سخت گیر و خشن است، به خود جلب کند، با پدري که از طریق شیرین زبانی و شعر خوانی پسرش سعی در جلب توجه و اعتماد مردم دارد انگیزه هاي کاملا متفاوتی دارند. براي مثال ماسکی که خسرو ( پزشک سرشناس و کارآمد که بحث او در جلسه قبل رفت) به چهره دارد، میتواند به صورت هاي زیر باشد : - در چهره زنان زیبا جمال الهی را دیدن

- کمال گرا و همه حریف بودن - رفتار اغوا گرانه به صورت تکبر و بی اعتنایی - وانمود کردن استقلال و محتاج کسی نبودن - خود را زرنگ تر و فهمیده تر از دیگران دانستن و به آنها درس زندگی دادن. که همه این ماسک ها سرپوشی هستند بر ترس خسرو از جنس مخالف و یا احساس خود کم بینی او و جبران آن به صورت خود بزرگ بینی و یا آشنا و دمخور نبودن با احساسات لطیف خود، ترس از تنهایی و عدم اطمینان به نفس میباشند. هر چقدر انسان از من واقعی خود دور افتاده تر باشد، من دروغین او تسلط بیشتري پیدا میکند و او را به این سو و آن سو میکشاند.در کلام حضرت عیسی، شاید بتوان به بهترین وجهی، تعریفی از من واقعی را به دست داد. مثل کودکان بشوید. اگر در نظر بیاوریم که کودکان تا زمانی که اسیر القائات جامعه نشده اند و خودشان را گم نکرده اند، پیوسته سرشتی پاك و روحی دور از حسادت و رقابت و خشم دارند.کودکان به همه اعتماد میکنند. در وجود آنها بدبینی و بی اعتمادي وجود ندارد. آنها دائما نجکاو هستند و علاقمندند که دنیاي اطراف خود را کشف کنند. آنها با طبیعت همگام و همدل هستند. ذاتا شادمان و بشاش هستند. درك عمیق از دنیاي اطراف خود دارند و از همین رو، دنیا را از طریق احساسات لطیف و خوش بینانه خود و نه از راه عقلی دریافت میکنند. به سادگی و بدون پیش داوري با کودکان دیگر دوست میشوند. وقتی مشغول کار و یا بازي هستند، همه فکر و حواسشان روي کاري که در آن زمان انجام می دهند دور میزند. یعنی تمرکز حواس آنها بسیار قوي است و به سادگی نمیتوان آنها را از کاري که بدان مشغولند باز داشت. چهره آنها همیشه باز است و تماشاي چهره آنها به انسان احساس آرامش و اعتماد میدهد. در مجموع میتوان گفت که آنها با خودشان همساز و همنوا هستند. یعنی با من واقعی خود در ارتباط میباشند و هنوز القائات و ارزشهاي اعتباري جامعه آن ها را از من واقعی شان جدا نکرده است. سنگ بناي ساختار من دروغین همانطور که ذکر شد در ابتداي کودکی گذاشته میشود. عوامل تشکیل این بنا در مردان و زنان یکسان میباشد.بدین معنا که خودشیفتگی در زنها نیز اغلب نتیجه عوامل تربیتی در دوران کودکی و نوجوانی میباشد و گرچه عوامل تربیتی در مورد دختران نوجوان ویژگیهاي جداگانه اي دارد، شکل گیري خودشیفتگی در آنها تفاوت هاي زیادي با مردان از خود نشان نمی دهد. گاهی مادرانی که خود دچار افسردگی و خودشیفتگی هستند، همه تلاش خود را بکار می گیرند تا از طریق داشتن دخترانی موفق و کمال گرا، احساس حقارت و شکست خوردگی خود را جبران کنند. نکته دیگري که به خودشیفتگی در زنها منتهی میشود، نوع برخورد مادر با مسایل جنسی و بهداشت و نظافت آلت جنسی، در دختر نوجوانشان می باشد. بعضی مادران، به دختران خود بجاي آگاهی دادن درباره مسایل جنسی و ارتباط با جنس مخالف، ترس از جنس مخالف را در آنها ایجاد میکنند. این مادرها ندانسته، پیدایش هرگونه احساس جنسی در دختران خود را شیطانی میدانند و به شدت آنها را سرکوب میکنند. آنها بازیهاي جنسی کودکانه و یا خود ارضایی را که قدم هاي اولیه و کاملا طبیعی در شناخت هویت جنسی دختران و پسران میباشد را عملی شیطانی میدانند و در دل آنها ایجاد هراس و شرم میکنند و از این طریق شکوفایی احساس و میل جنسی را درآنها سرکوب می نمایند. آنها با مسخره کردن و یا سعی در پنهان کردن برجستگی هاي زنانه در دختر جوانشان، رابطه مهرآمیز آنها با بدنشان را دچار اختلال میکنند. در بعضی از خانواده هاي مذهبی، مادرانی که دچار وسواس میباشند، با اشاعه و ترس از پاکی و نجسی، تصویر بسیار منفی از آلت تناسلی زنانه در دختر جوانشان ایجاد میکنند .وقتی بزرگترها به دختر جوان می آموزند که، وضو را باید با آب روان، ولی طهارت را با آب حوض هم میشود انجام داد، این احساس را به ذهن آنها متبادر میکنند که، آلت تناسلی بی اهمیت و یا خود بخود نجس است و نباید به آن اهمیت داد. حالا اگر بیاد بیاوریم که مادران براي آلت تناسلی نوزاد پسرشان از چندین اسم قشنگ که همه میشناسیم استفاده می کنند، ولی آلت تناسلی زنانه در حکم محرمات بوده و هنوز هم بعضی از مادران قاعدگی دختران خود را (خاك بسري) مینامند . همینطور اگر پسر خانواده هر روز هم ، دوست دختر جدیدي داشته باشد باعث افتخار پدر بوده و گاهی خودش هم به چشم تلطف به دختر جوان نگاه میکند، ولی دختر خانواده مجاز نیست که با پسر همکلاسی پیامک عاشقانه اي رد و بدل کند. بیشتر به عمق درد پی می بریم. همینطور در جوامع مذهبی، برداشت غلط از لذات و تمنیات کاملا طبیعی نوجوانان و بکار گرفتن اصطلاحاتی مثل، نفس کشی و یا کف نفس، هر گونه لذت جنسی را در جوانان سرکوب میکنند. تعابیر نادرست و کج فهمانه اي از کلمات و عباراتی مثل جغد نفس، سگ نفس، اژدهاي نفس باعث ترویج رابطه دشمنانه با میل جنسی در جوانان میشود. پدري که از رابطه جنسی پسر 17 ساله اش با دختر همسن خودش ناراضی و نگران است، در اثبات مدعاي خودش لیست شعري از عارفان گذشته را ارایه می دهد. نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است و یا سگ است این نفس کافر در نهادم که من همخانه این سگ بزادم همینطور ما درا ین انبار گندم میکنیم گندم جمع آمده گم می کنیم می نیندیشیم ما آخر به هوش کین خلل در گندم است از مکر موش موش تا انبار ما حفره زدهاست وز فنش انبار ما ویران شده است اول اي جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن که صد البته این استدلال با احساس و میل جنسی در جوان 17 ساله کمترین مشابهت و همگونگی ندارد. عامل دیگري که سبب خودشیفتگی در زنها میگردد، جدایی دراز مدت آنها در کودکی از مادرشان میباشد و هر گاه این جدایی در سنین پایین تر مثلا از نوزادي تا پنج سالگی اتفاق افتاده باشد، شدت خود شیفتگی و افسردگی در آنها بیشتر خواهد بود و در زندگی زناشویی آنها خودش را بصورت معضل ترس از تنهایی نشان میدهد. ترس از تنها ماندن ( ) که رابطه مستقیمی با احساس بی ارزش بودن و خود نا باوري فرد و نتیجه اختلال رابطه مادر و کودك میباشد، آزادي عمل و استقلال فرد را در زندگی فلج میکند و او را وابسته به همسر خود مینماید و چه بسا سبب سلطه جویی و خشونت او میگردد. ملیحه 39 ساله که بعد از ازدواج سومش، به خاطر ترس و به مشاور مراجعه کرده، آخرین فرزند خانواده میباشد و جمعا 7 خواهر و برادر دارد. بعد از تولد، عمه او که تنها زندگی میکرد،او را به فرزندخواندگی قبول میکند و پیش خودش بزرگ میکند. مادر او گهگاه به آنها سر میزند. ملیحه میگوید: من فکر میکردم که او همسایه مان است. بعد از فوت عمه اش، او که حالا 6 ساله است پیش پدر و مادر اصلی خودش بر میگردد او میگوید وقتی من از این امر با خبر شدم تا مدتها گیج بودم. هنوز هم فکر میکنم که گیج و منگ هستم. همه اش احساس می کردم که من در آنجا یعنی خانه خودمان غریبه هستم و کسی مرا دوست نمی دارد. پدرم بازنشسته و از کار افتاده و مادرم بی حال و خسته بود. بزودي خانه داري و آشپزي را از مادرم یاد گرفتم. علاقه من به انجام کارهاي خانه بیشتر به خاطر نزدیک بودن من به مادرم بود. چون تنها زمانی که مادرم با من حرف میزد، در آشپزخانه و یا موقع پهن کردن رخت ها روي بند در پشت بام بود.کم کم با یکی از خواهر هایم که 9 سال از من بزرگتر بود اخت شده بودم. هر وقت به حمام و یا براي خرید میرفت، من از بچه او نگهداري میکردم و به کارهاي خانه او میرسیدم. از آن زمان تا حالا من با او رابطه خوبی دارم و سر هر ماه بخشی از حقوقم را به او میدهم و برایش هدیه میخرم ..... ملیحه حالا داراي یک دختر 14 ساله و یک پسر 16 ساله میباشد. او از این گله مند است که بچهها یش به او کم محلی میکنند و از این میترسد که شوهرش با زنهاي دیگر سر و سري داشته باشد. ملیحه میگوید من علیرغم اینکه همه کاري را براي همسرم انجام میدهم و براي خودم هیچ انتظار و توقعی ندارم، حس میکنم او به من توجهی ندارد و براي من ارزشی قایل نیست. او براي این رفتار همسرش دلیل و یا مورد خاصی را نمی تواند بیان کند (فقط احساس من میگوید که او مرا دوست نمیدارد)

bottom of page