top of page

رستم فرخزاد



رستم فرخزاد هرمز )درگذشت ۱۱۱ میالدی در جنگ قادسیه(؛ یکی از بزرگترین سرداران تاریخ ایران بود که در آخرین سال های حکومت ساسانیان می زیست. تمامی تاریخ نگاران او را مردی بزرگ و یکی از نوابغ نظامی آن دوره نوشته اند. رستم فرخزاد مردی بسیار باهوش و میهن پرست بود. او در زمان سلطنت خسرو پرویز، سپهساالر سپاه خراسان بود و در زمان یزدگرد سوم به سپهساالری کل ارتش ایران رسید. برخی از باستان گرایان رستم فرخزاد را بزرگترین قهرمان ملی خویش در کل سده ۷۱۱ میالدی میدانند. حتی فردوسی نیز از وی بسیار گفته است و در سال های بعد رستم فرخزاد تبدیل به قهرمان فردوسی در شاهنامه می شود. هرچند که کسانی در صدد بد نام کردن وی و یا متهم کردن او به خیانت هستند ولی واقعیت این امر اینگونه نیست چرا که حکیم طوس کسی را که با القابی همچون آگاه، پهلوان، خردمند، ستاره شناس، باهوش و جهاندار نامیده است، نمی تواند خیانت کار و یا در صدد قدرت باشد. چرا که اگر رستم به دنبال قدرت بود پس از برکناری آذرمیدخت می توانست پادشاه شود ولی اینگونه نبود و فقط به دنبال سربلندی کشورش بود و همانگونه که می دانیم او حتی جان خویش را نیز در راه میهن از دست داد.

که رستم بدش نام و بیدار بود خردمند و گرد و جهاندار بود

ستاره شمر بود و بسیار هوش به گفتارش موبد نهاده دو گوش

ه گواه تمامی تاریخ نگاران در تمامی ادورار یعنی از ظهور ماد اولین سلسله ایرانی تا فرجام کار ساسانیان، هیچ شخصیتی همچون رستم فرخزاد، تمامی ویژگی های اشاره شده را با هم یکجا نداشت و قیصر روم از هیچکس به اندازه رستم فرخزاد وحشت نداشت. در تمامی جنگ هایی که رستم تا این زمان فرمانده سپاه ایران بود، ایرانیان هرگز شکست نخورده بودند. در سال ۱۱۱ و در زمان سلطنت آذرمیدخت، )داستان آذرمیدخت و فرخ هرمزد( رستم فرخزاد به خون خواهی پدرش، که به دست آذرمیدخت به قتل رسیده بود، به تیسفون لشکر کشید و پس از تصرف تیسفون، آذرمیدخت را برکنار کرده و پوراندخت خواهر وی را بار دیگر بر تخت نشاند. رستم فرخزاد در این زمان به راحتی می توانست بر تخت شاهی بنشیند و خود را شاه بنامد و از آنجایی که تمام ارتش از او حمایت می کردند، بر تخت نشستن کاری بس آسان بود. ولی از آنجایی که رستم فرخزاد بسیار خردمند بود، پوراندخت را بر تخت شاهی نشاند. رستم فرخزاد در این زمان با تالش فراوان توانست فراکسیوس های پهلو )که خود هم اکنون رهبر آن بود( و فراکسیوس پارسی را پس از مدت ها با هم آشتی داده و متحد کند. در این زمان پوراندخت نیز در اتاق خواب خود کشته شد. )بزرگان او را با بالش خفه کرده بودند( رستم فرخزاد پس از قتل پوراندخت، در واقع کسی از خاندان سلطنت باقی نمانده بود که بر تخت شاهی بنشیند )کشتار دلخراش شیرویه ایران را از وجود افراد الیق محروم کرد( پس از مدتی خبر آوردند که یکی از نوه های خسرو پرویز که از کشتار شیرویه جان سالم به در برده بود، زنده است. رستم فرخزاد فرستاده هایی برای پیدا کردن یزدگرد ارسال کرد و پس از یافتن وی که خردی ۱۱ ساله بود، او را به شهر استخر )جایی که اولین پادشاه ساسانی تاج بر سر نهاد( بردند و در آنجا توسط موبدان موبد تاج بر سر وی نهادند و با این کار نشان دادند که دوران هرج و مرج به پایان رسیده است. در این زمان بود که اعراب به مرزهای ساسانیان حمله کردند. اگرچه ساسانیان دچار هرج و مرج بودند و کسی باور نمی کرد که اعراب به نیرومند ترین کشور جهان آن زمان یعنی امپراتوری ساسانی حمله کنند و این حمله به نوعی خودکشی قلمداد می شد. اما بر خالف انتظار در جنگ های مرزی ساسانیان با اعراب پیروزی ازآنِ سپاهیان عرب بود چرا که در بیشتر این جنگ ها، بخش عمده سپاه ایران از نژاد عرب بودند و هنگام نبرد به هم نژادان خود می پیوستند و باعث شکست ایرانیان می شدند و دربار ساسانی هم با شورش های داخلی و دسیسه های دربار گرفتار شده بود و نمی توانست به موقع سپاهی به یاری شهرهای مرزی بفرستد و بیشتر شهرهای مرزی نیز که امیدی به دولت مرکزی نداشتند، تسلیم می شدند. در سال ۱۱۵ میالدی که آتش جنگ ساسانیان با اعراب برافروخته تر شده بود عمر خلیفه مسلمانان ابوعبید ثقفی )پدر مختار( مثنی بن حارث شیبانی و پس از آندو سعد بن ابیوقاص را به سرکردگی سپاه اسالم برگزید و به نزدیکی های تیسفون فرستاد. یزدگرد که خطر را بیخ گوش خود حس کرده بود از رستم فرخزاد خواست تا سپاه اسالم را که در نزدیکی های تیسفون بود تار و مار کند. رستم که خود ستاره شناس قهاری بود از آینده این جنگ بسیار بیمناک بود و از پادشاه خواست که با اعراب صلح کند، چرا که اعراب طی نامه ای از شاه ایران خواسته بودند یا دین اسالم را بپذیرند و یا می توانند بر کیش خود بمانند و در عوض به آنان جزیه یا مالیات بدهند و آنان نیز با ساسانیان صلح خواهند کرد. در واقع نظر رستم این بود که ایران آمادگی یک نبرد بزرگ را در این زمان ندارد و بهتر آن است که پادشاه درخواست صلح اعراب را پذیرد ولی یزدگرد که این درخواست را به نوعی توهین به خود می دانست این درخواست را رد کرد و حتی دستور داد تا بر پشت قاصد اعراب خاک ایران گذاشته و او را به نزد اعراب بفرستند. سپس یزدگرد سوم دستور داد که رستم فرخزاد خود به سوی اعراب برود و آنان را شکست دهد، یزدگرد که از میل درونی رستم آگاه بود و می دانست که حاضر به ادامه جنگ نیست از وی خواست تا فرماندهی ارتش ایران را به عهده بگیرد به قادسیه برود، در غیر این صورت خود یزدگرد به سوی آنان خواهد رفت. در این بین بزرگان دربار نیز موافق جنگ با اعراب بودند آنان فکر می کردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. رستم نیز ناچار پذیرفت که به جنگ اعراب برود وی همچنین دستور داد تا درفش کاویانی را نیز به همراه سپاه ببرند. رستم با یک سپاه ۲۱ هزار تنی )در برخی نوشته ها ۱۱۱ هزار تنی( و چندین پیل جنگی به جنگ مسلمانان رفت. رستم فرخزاد که به آینده جنگ خوشبین نبود حدود ۱ ماه در بالش آباد اردو زد، چرا که از وضع نابسامان تیسفون بیم داشت و هر آن امکان آن می رفت که شورش پایتخت را فرا بگیرد، و از آنجایی که بالش آباد به تیسفون نزدیک بود، مخالفان جرات شورش را به خود نمی دادند. رستم ۱ ماه در بالش آباد اردو زد و در این زمان قاصد هایی بین رستم و سپاه عرب رد و بدا شد. در این زمان سپاه رستم به قدری پر جالل و پر عظمت بود که اعراب جرات نزدیک شدن به سپاه ایران را نداشتند حتی سعد وقاص با دیدن شکوه و عظمت سپاه ایران قصد بازگشت را داشت و عاقبت سپاه ایران خود به سوی لشکر عرب به حرکت در آمد. رستم فرخزاد پیش از حرکت به سوی میدان نبرد نامه ای به برادرش خره زاد فرخزاد نوشت و با او درباره شکست احتمالی ایرانیان و مرگ خویش نوشت و سپس دستور حرکت سپاه را داد.

بیاورد صالب و اختر گرفت روز بال دست بر سر گرفت

یکی نامه سوی برادر به درد نوشت و سخنها همه یاد کرد

نخست آفرین کرد بر کردگار کزو دید نیک و بد روزگار

نخست آفرین کرد بر کردگار کزو دید نیک و بد روزگار

دگر گفت کز گردش آسمان پژوهنده مردم شود بدگمان

گنهکارتر در زمانه منم ازی را گرفتار آهرمنم

که این خانه از پادشاهی تهیست نه هنگام پیروزی و فرهیست

ز چارم همیبنگرد آفتاب کزین جنگ ما را بد آید شتاب

ز بهرام و زهرهست ما را گزند نشاید گذشتن ز چرخ بلند

همان تیر و کیوان برابر شدست عطارد به برج دو پیکر شدست

چنین است و کاری بزرگست پیش همی سیر گردد دل از جان خویش

همه بودنیها ببینم همی وزان خامشی برگزینم همی

بر ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فر و بخت

در روز اول و دوم نبرد قادسیه پیروزی از آنِ سپاه ایران بود تا اینکه بخشی از سپاه ایران به سپاه عرب می پیوند و تاکتیک های جنگی ایرانیان را به اعراب آشکار می کنند. در روز سوم نبرد سپاه امدادی به کمک تازیان می آید ولی برتری همچنان با ایرانیان بود. اما در روز چهارم ایرانیان شکست می خورند چرا که رستم فرخزاد کشته می شود. درباره مرگ رستم فرخزاد روایت های زیادی گفته شده است. برخی می گویند هنگامی که تندی بادی بر جهت مخالف سپاه ایران می وزد رستم به زیر شتری که حامل جعبه های سنگین بود می رود تا از این طوفان شن در امان باشد و عربی با بریدن طناب این جعبه ها را بر پشت رستم می اندازد و سپس رستم را می کشد. طبق گفته فردوسی بزرگ رستم طی نبردی با سعد وقاص در میدان نبرد کشته می شود. در میدان نبرد دو فرمانده با یکدیگر می جنگند و سرانجام سعد وقاص با استفاده از طوفان شن ضربه شمشیر را بر سر رستم وارد می کند و پس از کشته شدن رستم فرخزاد سپاه ایران رو به هزیمت می کند و به سوی تیسفون باز میگردد و بسیاری از سپاهیان ایران از فرط تشنگی بر روی اسب هایشان می میرند و ایرانیان بیش از ۱۱ هزار تن کشته می دهند.

فرمود تابرکشیدند نای ********** سپاه اندر آمد چو دریا ز جای

برآمد یکی ابر و برشد خروش ********** همی کر شد مردم تیزگوش

سنانهای الماس در تیره گرد ********** چو آتش پس پرده الژورد

همی نیزه بر مغفر آبدار ********** نیامد به زخم اندرون پایدار

سه روز اندر آن جایگه جنگ بود ********** سر آدمی سم اسپان به سود

شد ازتشنگی دست گردان ز کار ********** هم اسپ گرانمایه از کارزار

ب رستم از تشنگی شد چو خاک ********** دهن خشک و گویا زبان چاک چاک

چو بریان و گریان شدند از نبرد ********** گل تر به خوردن گرفت اسپ و مرد

خروشی بر آمد به کردار رعد ********** ازین روی رستم وزان روی سعد

برفتند هر دو ز قلب سپاه ********** بیکسو کشیدند ز آوردگاه

چو از لشکر آن هر دو تنها شدند ********** به زیر یکی سرو باال شدند

همیتاختند اندر آوردگاه ********** دو ساالر هر دو به دل کینه خواه

خروشی برآمد ز رستم چو رعد ********** یکی تیغ زد بر سر اسپ سعد

چواسپ نبرد اندرآمد به سر ********** جدا شد ازو سعد پرخاشخر

بر آهیخت رستم یکی تیغ تیز ********** بدان تا نماید به دو رستخیز

همیخواست از تن سرش رابرید ********** ز گرد سپه این مران را ندید

فرود آمد از پشت زین پلنگ ********** به زد بر کمر بر سر پالهنگ

بپوشید دیدار رستم ز گرد ********** بشد سعد پویان به جای نبرد

یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی ********** که خون اندر آمد ز تارک بروی

چو دیدار رستم ز خون تیره شد ********** جهانجوی تازی بدو چیره شد

دگر تیغ زد بربر و گردنش ********** به خاک اندر افگند جنگی تنش

سپاه از دو رویه خودآگاه نه ********** کسی را سوی پهلوان راه نه

همیجست مر پهلوان را سپاه**********برفتند تا پیش آوردگاه

بدیدندش از دور پر خون و خاک********** سرا پای کردن به شمشیر چاک

هزیمت گرفتند ایرانیان********** بسی نامور کشته شد در میان

بسی تشنه بر زین بمردند نیز********** پر آمد ز شاهان جهان را قفیز

سوی شاه ایران بیامد سپاه********** شب تیره و روز تازان به راه

سوی شاه ایران بیامد سپاه********** شب تیره و روز تازان به راه

به بغداد بود آن زمان یزدگرد **********که او را سپاه اندآورد گرد

در برخی منابع نیز آورده اند که رستم در شبیخون روز سوم که بیش ایرانیان بیش از ۱۱ هزار تن و اعراب شش هزار نفر کشته دادند، رستم را در سراپرده خود کشته یافتند. بدین ترتیب بود که رستم فرخزاد در جنگ قادسیه کشته می شود و بنا به پیشبینی خود رستم ایرانیان دیگر روی پیروزی نمی بینند و امپراتوری ایران سقوط می کند.





Comments


bottom of page