top of page

زوج‌های سعادتمند - دکتر حسین جعفریان - بخش دوم



- مددجو: من تصمیم گرفته ام ازدواج کنم. می خواستم نظر شما را بپرسم. - مشاور: چه جوری و از چند وقت است که با هم آشنا شده اید؟ - مددجو: یکی دو ماهی میشود. من و خواهر اون آقا در کالس تعلیم رانندگی با هم بودیم و او من را به برادرش معرفی کرده است. - مشاور: چند بار همدیگر را دیده اید و روی چه موضوعاتی با هم صحبت کردهاید؟ - مددجو: ما تا حاال دو مرتبه همدیگر را دیده ایم و ایشون هر دوبار با مامانشان آمدند خانه ما و ما بیشتر در مورد زندگی آینده، جشن عروسی و جهیزیه صحبت کردیم. - مشاور: گفتگو ها به دلخواه برگزار شد؟ - مددجو: بلی تقریبا. فقط در یک مورد ما اختالف نظر کوچکی داشتیم. یعنی ما پیشنهاد کردیم که برای عروسی یک عکاس معروف و حرفه ای دعوت کنیم ولی مامان ایشون معتقد بودند که پسرخاله شان دوربین خوبی دارد و او این کار را انجام میدهد. - مشاور: چه مطلبی بیشتر نظر شما را جلب کرد و بیشتر از چه چیز خواستگارتان خوشتان آمد؟ - مددجو: اوال او پسر خیلی آرام و سربزیری میباشد. - مشاور: به چه معنا سربزیر است؟ - مددجو: مثال وقتی او با من و مامانم صحبت میکرد، همه اش نگاهش روی گل های قالی بود. - مشاور: چه چیز دیگری نظر شما را جلب کرد؟ - مددجو: اینکه او آدم مودب و حرف شنویی است و هر چه مامانش میگوید گوش میکند. - مشاور: او چند سال دارد؟ - مددجو: من ۲۵ سالم هست و او ۱۱ ساله است. - مشاور: لطفا کمی توضیح بدهید که هدف شما از ازدواج چیست؟ - مددجو: متوجه سؤال شما نشدم. - مشاور: چرا می خواهید ازدواج کنید؟ - مددجو: خوب همه این کار را میکنند. - مشاور: لطفا کمی بیشتر توضیح بدهید. - مددجو: خوب، من میخواهم تشکیل خانواده بدهم و خیلی دلم بچه می خواهد و این امر مرسومی است. تازه خواهر من که دو سال از من کوچکتر است، پارسال ازدواج کرده است. - مشاور: در مورد رابطه جنسی چه فکر میکنید؟ آیا نگرانی و یا دل مشغولیی هم دارید؟ - مددجو: خیر. من درباره آن نگران نیستم و فکر خاصی ندارم. ..... از همان دقایق اول آشکار است که این ازدواج دوامی نخواهد داشت. همانطور که دقت کردید، در این گفتگوی کوتاه، هیچ کالم نوید دهنده ای از یک ازدواج موفق از زبان این خانم جوان بگوش نمی رسد. پیش از این به اختصار ذکر شد که آشنایی و شناسایی زن و مرد از یکدیگر پایه اصلی یک رابطه پایدار و سعادتمند میباشد ودر اینجا مراد از شناخت، نه شغل و ثروت و نه تعلقات خانوادگی مورد نظر است، بلکه شناخت نقطه نظرها و کیفیات روحی، خواستها و احساسات دو طرف مورد نظر میباشد. در بسیاری از مواقع عدم شناخت و آگاهی و یا تعبیر و برداشتهای غلط، مانع بزرگی در شناخت زن و مرد از یکدیگر میشوند. در ادامه گفتگوی بین مشاور و مددجو به زودی آشکار میشود که دالیلی که این خانم جوان برای ازدواج در نظر گرفته، هیچکدام راه گشای یک زندگی پایدار و سعادتمند نخواهند بود. زیرا اوال: پدر خانواده خیلی سخت گیر و کنترل کننده است و این خانم جوان احساس تنهایی میکند و پناه بردن به ازدواج را راه گریزی از بدخلقیهای پدرش و فرار از تنهایی میداند. ثانیا: او ازدواج خواهرکوچکترش را برای خودش یک شکست میداند و می خواهد به خانواده و دوستان خودش نشان بدهد که او هم آدم موفقی هست. عوامل بر شمرده باال، باعث میشوند که او بیشتر به احساسات خودش گوش بدهد و عقل خودش را حَکَم نکند و این مصداق درستی از ضرب المثل فارسی است که: عاشقی آدم را کور و کر میکند. باید یادآوری کرد که در اینجا مراد از عاشقی احساسات تند و هیجانی و به دور از خردورزی میباشد. در مورد این خانم جوان این سؤال به ذهن خطور میکند که آیا مرد ۱۱ ساله ای که مامانش برایش زن میگیرد برای اداره یک خانواده و قبول مسولیت به عنوان همسر و یا پدر از استقالل و بلوغ فکری کافی برخوردار میباشد؟ آیا مادر شوهری که در آغاز کار سعی میکند سر نخ همه امور را به دست بگیرد و در موارد پیش پا افتاده ای مثل انتخاب عکاس و محل جشن حرف خودش را به کرسی بنشاند، آیا بعد از ازدواج سعی نخواهد کرد تا در همه امور زندگی زوج جوان دخالت کند؟ آیا مرد ۱۱ ساله ای که حرف مادرش را میشنود )او جوان حرف شنویی است( و مادرش برای او تصمیم میگیرد و برای او همسر انتخاب میکند، از مدیریت و مال اَندیشی الزم برای تشکیل خانواده برخوردار میباشد؟ آیا سربزیر و خجول بودن مرد ۱۱ ساله، امتیاز و از صفات پسندیده است و حکایت ازخودکفایی او در حمایت از خانواده میکند؟ یا حکایت از رفتار بیمارگونه ناشی از احساس ترس و گناه میباشد؟ سوال مهمتر اینکه: آنها از کجا میدانند که تماس جسمی، یعنی وقتی بدن همدیگر را لمس میکنند و یا به هنگام هم آغوشی احساس لذت بخش و خوبی نسبت به همدیگر خواهند داشت؟ چون تفاهم و هارمونی در رابطه جنسی برای پایداری و رضامندی زن و شوهر از اهمیت بسیار زیادی بر خوردار میباشد ... بنابر آنچه گذشت، زوج جوان برای شناخت بهتر از یکدیگر، قبل از ازدواج، احتیاج به دیالوگ و گفت و شنید دراز مدت و صادقانه ای دارند و همانطورکه در مصاحبه باال دیدیم، اگر امکان رودررویی و گفتگوی مستقیم بین زن و مرد وجود نداشته باشد، آنها مثل این دختر جوان اسیر توهمات و برداشت های نادرست خود از همدیگر میشوند و همان میشود که : هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من )موالنا( تاکید روی این نکته که، با وجود مشکالت جامعه سنتی و امکان فریب خوردن و اسیر احساسات شدن، این اصل که زن و مرد قبل از ازدواج باید همدیگر را به خوبی بشناسند و تا حد امکان زوایای فکر و ذهن خود را برای همدیگر باز کنند، بسیار ضروری میباشد. برای روشن تر شدن مطلب الزم به یادآوری است که در اینجا ازدواج های مصلحتی و یا حساب شده مورد گفتگوی ما نیست. زیرا در آن صورت پیوند زناشویی در حد یک معامله و عشق تا حد، هم آغوشی و نزدیکی جسمی تقلیل پیدا میکند و از بحث ما خارج است و همین قدر الزم است که به اختصار یاد آوری کنیم که: عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود )موالنا( و غالبا نمی توان از این نوع ازدواجها انتظار خوشبختی و آرامش همیشگی داشت. جامعه شناسان بنای یک ازدواج سعادتمند را بر عشق و محبت میگذارند. نه امور دیگر مثل حسابگری و مصلحت اندیشی و یا مالحظات اقتصادی و یا اجتماعی. روی سخن و محل گفتگوی ما با زوجهای جوانی میباشد که پیوند آنها بر اساس احترام و مهربانی، برابری)همسری( و قبول مسؤلیت زن و مرد برای اداره امور زندگی مشترک پایه میگیرد. چون همانطور که پیش از این رفت، اگر عشق ضابطه ازدواج نباشد، اندکی بعد از ماه عسل و گاهی در هفته های اول ازدواج به شکست و اندوه و پریشانی منتهی میشود ..... مرد شصت ساله ای با دختر جوانی ازدواج میکند. دوستش از او می پرسد: ناقال چه جوری دل این دختر جوان را به دست آوردی و او را راضی کردی؟ مرد شصت ساله در جواب میگوید: بهش گفتم نود سالمه. این شوخی و طنز نشان دهنده این واقعیت تلخ است که سرانجام بسیاری از ازدواج های مصلحتی و حسابگرانه به ناکامی منتهی میشود. همین طور که در باال ذکر شد: ازدواج هایی که به خاطر تنهایی و یا ترس از تنهایی باشد، به از دست دادن استقالل مالی و از بین رفتن آرامش خاطر منتهی میشود .... آقای عبدالحی زاده مراکش است و سالهاست در یکی از کشورهای اروپایی زندگی میکند. او که چند سال پیش از همسرش جدا شده، بعد از جدایی، هوس تجدید فراش به سرش میزندو طی سفرکوتاهی به مراکش، از طریق خانواده اش با خانم جوانی آشنا می شود و بنا به سنت رایج وطن مالوف با او ازدواج میکند و بنا به خواست و اصرار همسر جوان، چند روز بعد از عروسی، راهی اروپا میشوند. عبدالحی میگوید: مشکل ما در حقیقت به محض ورود به اروپا شروع شد. او همین که دید من آپارتمان کوچکی دارم و مبلمان خانه نو نیست، به شدت ناراحت شد. مدتی بعد وقتی فهمید که حقوق بازنشستگی من هم باال نیست و من گه گاهی از پسرم که هنوز درس می خواند حمایت مالی میکنم، فریادش به آسمان بلند شد. او حاال هم، دایم مرا سرزنش میکند که چرا من اتومبیل نو و شیکی ندارم؟ چرا من بعد از این همه سال کار کردن، باغی در اطراف شهر نخریده ام؟ و پول زیادی پس انداز نکرده ام؟ و یا چرا ما مرتب به دیسکو و یا پارتی نمیرویم؟ وقتی از او می پرسم، که تو از کجا به این رسم و رسومات اروپاییها آشنایی داری؟ میگوید من به داستانها و رمانهای درباره زندگی در اروپا خیلی عالقمند هستم و قبال خیلی از آنها را خوانده ام و انتظارم از زندگی در اروپا چیز دیگری بود. عبدالحی که به همسر خود عالقه زیادی دارد و میترسدکه او را از دست بدهد، میگوید من مستأصل شده ام. من یک کارگر ساده شرکتی بودم و هیچ گاه نه توانایی مالی یک زندگی لوکس، نه عالقه به تجمالت و به پارتی و دیسکو رفتن داشتم. حاال مانده ام که سر پیری چگونه همسرم را راضی نگاه دارم. حلیمه، همسر او زن ۱۱ ساله ای است که دو ازدواج ناموفق را پشت سر گذاشته و از هرکدام از آنها یک کودک خردسال دارد که پیش پدرشان زندگی میکنند. او میگوید من بعد از شکست در ازدواج، هم از طرف جامعه و اهل محل و هم از طرف پدر و مادرم تحت فشار بودم. در جامعه متعصب و سنتی که من زندگی میکردم، جایی برای یک زن، آنهم زن بدون شوهر و از همه بدتر با دو بچه وجود نداشت و من ذره ای احساس آزادی و یا امنیت نمیکردم. وقتی شوهرم به من وعده ازدواج و آمدن به اروپا را داد و گفت که خانه و اتومبیل دارد، یکباره همه چیز، بچهها و پدر و مادرم را فراموش کردم و راستش را بخواهید به خیال داشتن یک زندگی مرفه راهی اینجا شدم. حاال،گذشته از اینکه همه رویاهای من نقش بر آب شده، متوجه شدم که شوهر من هنوز با زن سابقش دعوا و بکش پس کش دارد و او باید از حقوق باز نشستگیش، خرجی زن سابق و پول وکیل را هم بدهد. ما طی این سه سال گذشته چند بار دعوایمان شده و او حتی یکبار هم دستش را روی من بلند کرده است. من مجبور شدم چند وقتی به خانه زنان پناه ببرم. چون او دایم مرا اذیت و آزار و تهدید به طالق و ضرب و شتم میکرد. پلیس از او تعهد گرفت که مدتی خانه را ترک کند. حاال هم که من به اصرار و التماس و واسطه کردن این و آن با او دوباره آشتی کرده ام، باز همان آش است و همان کاسه. با این تفاوت که اینبار کمتر به من بی احترامی میکند، بلکه، هر وقت من تصمیم به جدایی میگیرم ،یا گریه میکند، یا خودش را میزند و یا مرا تهدید به خودکشی میکند ..... وقتی کمی دقیقتر به زندگیاین زن و شوهر نگاه میکنیم، متوجه چند عامل مخرب و بازدارنده از هر دو سو میشویم. درمی یابیم که رنگ هایی که موالنا از آنها به عنوان مضر و رسوا کننده یاد میکند، چه پررنگ در این رابطه ظاهر می شوند. حلیمه زنی است که به نظر خودش دوبار شکستخورده است و این بار باید به همه ثابت کند که زن موفقی است. از این رو تحت فشار زیادی است. شکست ها و تنگ نظریهای جامعه کشورش، سبب شده است که او از واقعیت به خیال پردازی و رویا پناه ببرد و در این راه خواندن رمانهای خیال انگیز و آنچنانی چشم عقل او را بسته اند. حلیمه به خاطر سرگذشتش و مالمت ها و مزاحمت های جامعه متعصب و مردساالر آن، تحقیر شده است و اینبار تصمیم گرفته است که با آمدن به اروپا و به خیال خودش، داشتن زندگی اشرافی و تجملی، حقارت های خودش را جبران کند و به شوهر سابق و دوستان و اهل محل فخر بفروشد. از این طریق زخم های گذشته زندگیش را التیام ببخشد. واقعیت این است که حلیمه و همسرش از ابتدا همدیگر را دوست نمی داشته اند. گذشته از تفاوت سنی زیاد بین او و عبدالحی، این دو از نظر فرهنگی هم تا حد زیادی بیگانه اند. چرا که حلیمه در جامعه سنتی و مردساالر یک کشور عربی بزرگ شده. در حالیکه عبدالحی بیشترین سالهای زندگیش را در اروپا و در جامعه باز اروپایی بسر برده است. پیداست که تنها، هم زبانی این دو نفر برای همدلی و داشتن یک زندگی آرام و با تفاهم کافی نیست. مسئله دیگری که حائز اهمیت است، این پرسش میباشد که: چگونه دو انسان با تفاوت های فاحش)فرهنگی، سنتی، خانوادگی و شخصیتی( میتوانند، طی مدت اندکی، از هم شناخت کافی برای آغاز یک زندگی مشترک به دست بیاورند و یا عاشق یکدیگر بشوند. اما عبدالحی هم وضع بهتری از حلیمه ندارد و از شرح زندگی عبدالحی چنین بر می آید که هدف او از ازدواج با زنی بمراتب جوانتر از خودش در درجه اول هوس بازی و جنبیدن عشق پیری نبوده بلکه .... همسر سابق عبدالحی که ۱ سال قبل، از او جدا شده و بعد از آن با یک مراکشی ازدواج کرده است، در چند محله پایین تر با شوهر جدیدش به نظر عبدالحی خوش و خرم زندگی میکنند و این مثل سیلی آبداری بر گوش عبدالحی میباشد و او را خشمگین و عصبانی میکند. بدین ترتیب عبدالحی هم خودش را شکست خورده و تحقیر شده میداند و با ازدواج با زنی جوان، درحقیقت می خواهد از همسر سابقش انتقام بگیرد و حاال ترس از دست دادن همسرجدید، از سویی یادآور خاطرات تلخ کودکی و بی مهری پدر و مادر خودش میباشد و از سویی دیگر، سبب ترس دوباره او از تنها ماندن شده و بدین ترتیب احساس دوباره شکست خوردن، خواب و آرامش او را میگیرد. از اینکه اگر حلیمه او را ترک کند، دیگر نمی تواند از همسر سابق خودش انتقام بگیرد و با ازدواج با زنی جوان پاسخ دندان شکنی به او داده باشد، او را خیلی پریشان و خشمگین میکند و این خشم به صورت افکار خودکشی به خاطر) ( و ترس دوباره تنها ماندن او را به دامن افسردگی سوق داده است. در این قضیه فخر فروشی به همشهری ها و همکاران سابق را هم نباید از یاد برد. عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود حاال بیایید با هم ببینیم زوجهای سعادتمند و موفق چه راه کارهایی برای زندگی خودشان ارائه می دهند. زوج های خوشبخت، صرف نظر از اینکه چند سال است که با هم زندگی میکنند، همواره، با هم در گفت و شنید سازنده ای هستند که در التین به ان دیالوگ میگوییم،و همانطور که از اسم آن پیداست، دیالوگ تبادل فکر و احساس بین دوانسان میباشد.شرحی که به اختصار در پایین میآید و به آن ) ( و یا گفت و شنید زن و شوهر میگویند. از مکتب ) ( اقتباس شده است و کسانیکه بطور مرتب و جدی به آن عمل کنند، یقینا بهره های زیادی از آن خواهند برد و روی رابطه آنها اثر سازنده و مثبت خواهد گذاشت. پیش از این مکرر ذکر شد که شناخت کافی زن و مرد از یکدیگر ضامن بقا و سعادت زندگی آنها خواهد بود. یعنی وقتی که ما به عوالم درونی همسر خود پی برده باشیم و بدانیم که آرزوها و انتظارات ، خواسته ها و تمایالت و یا نگرانی ها و ترس های او کدامند، بهتر می توانیم با واقعیت وجودی او روبرو بشویم وکمتر اسیر، خیاالت و توهمات و وسواس خود میشویم. این امر زمانی میسر است که همسر ما بتواند خواسته ها و افکار خودش را آزادنه و بدون واهمه و هرگونه مالحظه ای با ما در میان بگذارد و اطمینان داشته باشد که ما با کمال عالقه و با همه هوش و حواسمان و بدون قضاوت، بدون سرزنش و یا معلم اخالق شدن به او گوش میدهیم. در غیر این صورت، اگر ما به خواسته ها، آرزوها و یا ترسها و نگرانیهای او گوش ندهیم، نمیتوانیم او را همانگونه که هست، بشناسیم. مگر نه اینکه ما میخواهیم دیگران ما را بفهمند و درک کنند؟ مگر نه اینکه ما دایم از همسرمان گله مند هستیم که "تو اصال مرا نمیفهمی". یا "تو اصال به حرف من گوش نمی دهی" بنابراین، دیالوگ بر این امر استوار است که زن و مرد ساعتی را در کمال آرامش به حرف های همدیگر گوش بدهند و فقط گوش باشند، بدین معنا که مادام که همسر آنها در حال صحبت کردن است با تمام وجود و هوش و حواس خود، فقط به او گوش بدهند. هر چقدر روی این امر یعنی گوش دادن به همسر به هنگام اجرای دیالوگ تاکید بشود باز هم کم است. شاید برای ما فارسی زبانها که از موهبت درک مستقیم افکار بزرگان شعر و ادب فارسی برخورداریم، ذکر این نکته قابل توجه باشد که موالنا در آغاز مثنوی، بر خالف غالب بزرگان شعر فارسی، نه به ذکر نام خداوند و نه به ستایش پیامبر میپردازد، بلکه همانطور که همه میدانیم با کلمه بشنو آغاز سخن میفرماید و تاکید او برکلمه خمش در پایان بسیاری از غزلیات نیز گواه اهمیت همین موضوع یعنی گوش دادن است و بسیاری از ادیبان و موالناشناسان بر این عقیده اند که تمامی ۱ دفتر مثنوی تکرار و تاکید بر همین امر مهم یعنی گوش دادن است. بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند. زیرا وقتی ما به همسرمان گوش میدهیم و سرا پا گوش هستیم، به او امکان میدهیم که احساسات و افکار و عوالم درونی خود را آزادانه و بدون واهمه با ما در میان بگذارد. بیان احساسات و افکار، ازسویی به او کمک میکند تا او، بهتر به دنیای درونی خودش پی برده و از آن طریق به احساسات نهفته خودش جان بدهد و آنها را دسته بندی و بیان کند و در نهایت با عرضه کردن و بیان آنها زوایای روح خودش را بهتر بشناسد و از سویی دیگر، با ابراز افکار و تمنیات خویش، به ما اجازه آشنایی و ورود به عوالم درونی خود را میدهد و آنوقت است که بحث و گفتگوی ما با همدیگر بر شناخت و واقعیت استوار میشود، نه احساسات و دنیای خیالی هر کدام از ما. نکته مهم دیگر آنکه: همه ما تجربه کرده ایم که، هرگاه کسی به حرف دل ما گوش بدهد، احساس میکنیم که او ما را درک میکند و با ما همدل و دوستدار ماست و از این رو، مهر او در دل ما نیز جا میگیرد و گذشته از آن باعث آرامش و تسالی ما میشود. نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از ان است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت )حافظ( . باید یادآوری کرد که گر چه این گفتگو قواعد ساده ای دارد، در عین حال به کار گرفتن صحیح این قواعد حائز اهمیت زیادی میباشد. )نحوه اجرای گفت و شنود) (( : شما و همسرتان با قرار و توافق قبلی، روزی و زمانی را برای این گفتگو تعیین میکنید. مثال هر سه شنبه از ساعت پنج تا شش. در این روز هر دو منتهی سعی خودتان را بکار میگیرید تا به نشانه اهمیت و احترام به یکدیگر سر قول و قرار خودتان حاضر باشید. اینکه بگویید من این سه شنبه قرار دارم و گفتگویمان را میگذاریم برای روز دیگر و یا این سه شنبه من دیرتر میرسم، بگذار گفت و گویمان را یک ساعت دیرتر شروع کنیم و یا اینکه این پنج شنبه تلویزیون برنامه جالبی ندارد، بگذار گفت و گویمان را عوض سه شنبه در روز پنج شنبه انجام بدهیم و یا نظائر آن، از تاثیر و اهمیت گفت و شنید تا اندازه بسیار زیادی میکاهد و باید حتی االمکان از آن دوری کرد. بعد از انتخاب زمان و مدت گفت و شنید، انتخاب محل برگزاری گفت و شنید هم اهمیت دارد. بهتر است محلی را انتخاب کنید که هر دو در آن احساس راحتی و آرامش میکنید. این محل باید گرما و روشنایی مطبوعی داشته باشد. شما باید مطمئن باشید که در این ساعت آرامش خاطر دارید و کسی مزاحم شما نمیشود. مثال: بقیه اعضای خانواده از برنامه شما خبر دار هستند و در این ساعت برای انجام کاری به شما رجوع نمی کنند.... شما و همسرتان در فاصله ای مناسب و چشم در چشم و روبروی هم می نشینید. اگر قرار شما مثال ۱۱ دقیقه باشد )تجربه نشان می دهد که اوائل کار و برای نتیجه گیری مطلوب، بهتر است که برای این گفتگوها حداقل شصت دقیقه وقت در نظر گرفته شود و حال آنکه زمان کمتر از آن هم از کارایی خوبی برخوردار خواهد بود.( و هرکدام ازشما دو دقیقه فرصت بیان حرف خودش را داشته باشد به هر کدام ۱۵ بار نوبت میرسد. باید منتهی سعی خود را بکار بگیرید تا این زمان مراعات بشود.)مثال با استفاده از دقیقه شمار و یا (. بعد از فراهم کردن این مقدمات، اکنون برای مثال، مرد جلسه را شروع میکند و به همسرش می گوید، هر چه را که دلت می خواهد به من بگو. من سرا پا گوشم. خیلی وقت ها مرد و یا زن قبل و بعد از شروع صحبت، سر خود را به عالمت احترام و مهربانی در مقابل یک دیگر خم می کنند. این عمل پیوند دلها را قوی تر میکند وکارایی گفت و شنید بیشتر میشود. بعد از سؤال شوهر، زن شروع به صحبت می کند و به مصداق هر چه می خواهد دل تنگت بگو، مطالبی که به نظرش مهم هست و او دلش می خواهد تا با همسرش درمیان بگذارد را بیان میکند. در اینجا هیچ قاعده و حکمی مرعی نیست، بدین معنا که زن شاید بخواهد در باره مطلبی مربوط به ۲۱ سال قبل، یا درباره دیروز و یا در مورد مادر خودش و یا کمبودی که در رابطه احساس میکند صحبت کند. وظیفه شوهر او فقط گوش دادن به همسرش میباشد و نه اظهار نظر و نه تصحیح گفته های او و نه احتماآل دفاع از خودش. فقط گوش باشد. به خاطر داشته باشید که تماس شما با همسرتان، در طی تمام گفت و شنید از طریق نگاه کردن به همدیگر همواره برقرار باشد. وظیفه شنونده همانطور که گفته شد، شنیدن فعال است. یعنی: مادام که همسر او در حال سخن گفتن است، فکر و ذکرش فقط به شنیدن حرفهای او مشغول است. بدین معنا که دلش با اوست و نه اینکه ضمن گوش دادن به همسرش، با ذهن خودش کلنجار برود که بعد از شنیدن حرف های او چه جواب درستی به او بدهد. یا حرف او را قطع کند یا نگاهش را از او بر گیرد و : هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است نباشد. وقتی زن حرف هایش تمام شد،اگر دلش خواست به نشانه سپاس و مهربانی میتواند سرش را در برابر همسرش خم کند و همان سوال را این بار زن از شوهر خود میپرسد: )من سرا پا گوشم. دلت می خواهد چه مطلبی را به من بگویی؟

Comments


bottom of page