top of page

پند پدربزرگ - توران شهریاری - بهرامی



جهان دیده پیری، دو تا کرده پشت

به چشمانش عینک ، عصایش به مُشت


رُخش سر بسر پر ز آژنگ و چین

کالمش چو دانشوران دلنشین


شبی در برِ پورِ پورش نشست

گرفت از سرِ مهر دستش به دست


به لحن خوش و شیوه ای دل پسند

به فرزندِ فرزندِ خود داد پند


که من صد بهار و خزان دیده ام

نشیب و فرازِ زمان دیده ام


مرا تجربت شد ز اندازه بیش

نثارت کنم حاصلِ عمرِ خویش


بدان قدرِ هر لحظه چون در رسد

کزین لحظه ها ، عمر ها سر رسد


ز هر ناگواری مکن رو تُرُش

که باشد بهین نعمتی رویِ خوش


به جز راستی راهِ دیگر مپوی

ز ناراستی رستگاری مجوی


گرت نیکی از دست ناید، پسر

به زشتی مَبَر زندگی را به سر


که تا باشد آسوده وجدانِ تو

شود جاودان شادمان ، جانِ تو



bottom of page